گوش کن، بر تارهای دلم زخمه میزنم. زیباترین شعر دنیا را با واژه های دلم سروده ام، زیباترین نت ها را بر گوشه گوشه دلم نوشته ام ، بیا مرا بخوان، بیا مرا بخوان، از حرف پرم و از زخم . از عطش، از حسرت، از خاطره . آه از این واژه واپسین . وای از این کوله باری که به دوش میکشم، گاهی بر زمینش میگذارم، نفسی تازه می کنم، امیدی میسازم، زخمی را به نوازش التیام می بخشم، و باز نجوایی، هُرم آتشی ، بارقه ی نوری . نمک بر زخمی. آه از این واژه واپسین.
چطور می شه بدون ماشین حساب از پس این مسئله ها براومد، باید یک سری لگاریتم ها رو حفظ بود. راستی آخرین شعری که برایت خوانده بودم یادت هست؟ "نمیخواد بهترین جغرافیا باشی، همین پس کوچه های تنگ تهران باش" . ون نس برای اثبات قانون اول از عام به خاص رسیده، که منطقا روش درستی نیست. یادم هست که دکتر میگفت این روش . راستی آخرین زمستانی که من روی بلوارهای یخ زده راه می رفتم و تو مراقب بودی زمین نخورم چند سال پیش بود یا چند قرن پیش. اگر تعمیم قانون اول برای حجم کنترل ها را در حالت ناپایدار بلد باشی رسیدن به حالت های خاص خیلی راحت می شود، یادم می آید سر کلاس بحث کرده بودیم که این سیستم ها . به گمانم باید برای تولدت یک کیک بزرگ سفارش بدهم، یک کیک بزرگ سفید و آبی فیروزه ای . نه ، کمی پر رنگ تر از آبی فیروزه ای ، با شمع های . شمع هایش چه رنگی باشد بهتر است؟ وای باید برای رنگ شمع ها فکری بکنم اگر درس ها حواسم را پرت نکنند. راستی این چندمین تولد توست که بی تو میگذرد
خدای آرزوهای بزرگ من
عزیزِ موندنی تا لحظهء آخر
چراغ روشنِ این راهِ سردرگم
هوای شیشِ صبحِ اولِ آذر
تو بارونی تر از بارونِ فروردین
توو قلبت سبزیِ اردیبهشتی هاست
نگات اما دروغ و فهمِ فانوسه
شروعِ سرنوشتِ تلخ کشتی هاست
من از چشم کتاب عشقت افتادم
جنون داغِ این دفتر نگاهِ توست
بازم تجدید و تکرار و مرور عشق
یه عالم عصر شهریور نگاه توست
تو مردادی ترین خُرمای این شهری
صدات گرمای تابستون خوزستان
تو تا قد میکشی تو ظهر این کوچه
خجالت میکشن نخلای نخلستان
غروب بادبانِ رفته از ساحل
هوای شرجیِ بندر بنام توست
بنام دیگرون طوفان بپا کردی
ولی آرامشِ ساحل به کام توست
من از تو انتظار دیگه ای دارم
برام آرامشِ اَبرایِ آبان باش
نمیخواد بهترین جغرافیا باشی
همین پس کوچه هایِ تنگِ تهران باش
تو قهرت سردیِ شبهایِ دی ماهه
تنم میلرزه وقتی روتو میگیری
هجوم سرکشِ بهمن تو اَخماته
زمستون میشه وقتی تو خودت میری
خدای آرزوهای بزرگ من
عزیزِ موندنی تا لحظهء آخر
چراغ روشنِ این راهِ سردرگم
هوای شیشِ صبحِ اولِ آذر
یه نفر میگفت :
شما در مقابل همه آبادی هایی که ویران کردین مسئولین
رحمت الله علیه .
* نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
درباره این سایت